نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خواهر شهید
خاطره‌‌ای از شهید «محمدزمان آشوری»
خواهر شهید تعریف می‌کند: یک روز نامه‌ای از او به دستمان رسید. در نامه نوشته بود؛ غصه نخورید، حالم خوب است و به زودی برمی‌گردم. او گفته بود که برمی‌گردد، اما هرگز به وعده‌اش عمل نکرد.
کد خبر: ۵۸۲۸۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «یوسف دقت»
خواهر شهید تعریف می‌کند: چهارده ساله بود که به عضویت گروه‌های انقلابی در آمد و فعالیت‌های سیاسی‌اش را آغاز کرد. در کنار فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی دیگرش در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار شد، سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد.
کد خبر: ۵۸۱۵۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «غلامعباس آتش‌دهقان»
خواهر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم؛ غلامعباس! برگرد... هنوز وقت داری... بیا با هم به دبیرستان برویم، درس بخوانیم، دیپلم بگیریم اما غلامعباس مرغش یک پا داشت و گفت؛ تو برو! زمانی که جنگ تمام شد من هم ادامه تحصیل می‌دهم.
کد خبر: ۵۸۱۵۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «احمد مجرد»
خواهر شهید تعریف می‌کند: همیشه احمد را در خواب می‌دیدم، با روی باز و چهره‌ای نورانی، کنارم می‌نشست و راهنماییم می‌کرد. می‌گفت؛ از رحمت خدا ناامید نشوید و بعد راه حلی برای مشکل پیش آمده پیدا می‌کرد و می‌رفت. من ایمان دارم که برادرم زنده است و شاهد اعمال ماست.
کد خبر: ۵۷۸۷۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۵

خاطره‌‌ای از شهید «حسین دهقانی سیاهکی»
مادر شهید تعریف می‌کند: پسرم همیشه می‌گفت؛ من باید بروم و برای حفظ اسلام در راه خدا خون بدهم. آن‌هایی که به جبهه رفته‌اند هم مانند من پدر و مادری داشتند و من خونم رنگین‌تر از دیگران نیست، باید از میهن خود دفاع کنم.
کد خبر: ۵۷۸۳۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «علی موتمنی احمدی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: پای راستش شکسته بود، یک روز بهم گفت بیا برویم به اطراف روستا سر بزنیم، وقتی با هم رفتیم، کنار مزار شهدا  نشست، پایش را دراز کرد و گفت چه خوب است که اینجا بخوابم...
کد خبر: ۵۷۷۷۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «مهدی حیدری‌پور سرخایی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: همیشه یک دفترچه همراهش بود که در آن تمام نمازهایی که نخوانده بود را می‌نوشت تا با نگاه کردن به آن به یاد آورد که چه نمازی را نتوانسته بخواند.
کد خبر: ۵۷۷۱۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۹

خواهر شهید «قاسمعلی حسن پور» می‌گوید: هر وقت به جبهه می‌رفت بسیار خوشحال بود انگار می‌خواست به مکه برود با او روبوسی کردم و شهید می‌گفت: چرا هر وقت من می‌روم با من روبوسی می‌کنید من خجالت می‌کشم.
کد خبر: ۵۷۶۸۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۶

خاطره‌‌ای از شهید «غلامرضا سهرابی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: یک روز که به خانه آمده بود متوجه شدیم که دست و صورتش سوخته است وقتی ماجرا را پرسیدیم فهمیدیم که او در حال ساخت کوکتل مولوتوف جهت حمله به رژیم طاغوت زخمی شده است. گاهی اوقات مادرم...
کد خبر: ۵۷۶۶۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

خاطرات/
خواهر شهید «حافظ نوری» می گوید: برادرم به مادرم گفته بود که از مادر شهیدان خجالت می‌کشم که چرا شهید نمی‌شوم. او واقعا عاشق شهادت بود.
کد خبر: ۵۷۶۶۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: جبهه، اخلاق سید عبدالحسین را تغییر داد، نگاهش که می‌کردم لذت می‌بردم. جبهه از او عارف و زاهد ساخته بود. بعد از شهادتش، سید عبدالرضا حدیث قدسی نشانم داد و ...
کد خبر: ۵۷۶۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۳

گفتگو با خواهر شهید به مناسبت هفته دفاع مقدس
سمیه حسینیان گفت: دفاع مقدس در واقع درس آزادگی و خداباوری را به مردم آموخت که چگونه می‌توان با خداشناسی و توکل بر خدا، بر همه دشمنان پیروز شد.
کد خبر: ۵۷۶۲۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «حاجی کریمی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ مرگ و زندگی دست خداست ولی دوست دارم اگر شهادت قسمتم شد شما لباس سیاه نپوشید و سوگواری نکنید.
کد خبر: ۵۷۵۹۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «شهریار اشکانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «همیشه می‌گفت؛ دوست دارم به کربلا بروم، عشق عجیبی به اهل‌بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) داشت. دوست داشت مثل امام حسین(ع) به شهادت برسد و در آخر هم به آرزویش رسید.»
کد خبر: ۵۷۵۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خواهر شهید «روح الله حبیبی گوفلی» می‌گوید: انس و علاقه عجیبی نسبت به قرآن، نماز و ذکر و یاد خدا داشت گویی که می‌دانست قرار است به خدا بپیوندد.
کد خبر: ۵۷۵۴۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

خواهر شهید «نقی رستم زاده ورزی» می‌گوید: برادرم نقی هر موقع از جبهه بر می‌گشت می‌گفت: «خواهر لباس هایم را می‌شویی؟» وقتی سر کیف شهید می‌رفتم بوی خاک، بوی شلمچه، بوی خون شهیدان جبهه را می‌داد.
کد خبر: ۵۷۴۰۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۴

خاطره‌‌ای از شهید «فریدون انصاری»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «برادر شهیدم و برادر بزرگترم علاقه بسیار زیادی به فوتبال داشتند و می‌خواستند به استادیوم بروند ولی مادرم چون آن‌ها را زیاد دوست داشت نمی‌گذاشت به جاهای شلوغ بروند برای همین با رفتن آن‌ها مخالفت کرد ولی...»
کد خبر: ۵۷۳۳۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «جعفر ذاکری درباغی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «رفتم سر خیابان که برایش یخ بگیرم و یخ فروش یخ‌ها را برایم شکست و تحویلم داد. وقتی به خانه رسیدم کفش‌های جعفر را ندیدم، فهمیدم که رفته، آن هم بدون خداحافظی...»
کد خبر: ۵۷۳۱۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳

خاطره‌‌ای از شهید «مسعود بهاور»
خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید به پدرم گفت «ما می‌دانیم که در این نبرد نابرابر پیروز میدان هستیم چون هدف داریم که از دین، خاک و ناموسمان دفاع کنیم و اگر در این راه شهید هم بشویم، می‌دانیم که...»
کد خبر: ۵۷۱۸۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم این حرف را نزن، بجنگ و دفاع کن ولی حرف از جدایی نزن. شهید گفت: «این حرف درست نیست و با عقیده و ایده من منافات دارد. بعد از ما کار زینبی کنید و هیچگاه امام را تنها نگذارید، زندگی زیباست اما شهادت زیباتر است. دوست دارم مانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت برسم.»
کد خبر: ۵۷۱۷۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷